سلام بابای خوبم. یک سال گذشت

امروز از یک روزایی که گذشت میخوام برات بگم از روزایی کهدیده دیگران یک سال و برای من یک عمر گذشت،بهم حق بده که بگم یک عمر برای منی که همه لحظاتم با تو بود و حالا باید همه چی رو بی تو تجربه کنم سفره های بی تو ،رمضان بی تو عید بی تو محرم بی تو ، آخه بابا به نظرت اینا برام عید و خوشی میشه وقتی جای خالیت توی قاب زندگی داد میزنه.یاد بچه گیام بخیر اون زمان برای راه رفتن و قدم برداشتنم هیچ ترسی نداشتم میدونستم اگه بیفتم آغوش تو هست اگه برسم خنده و تشویق تو هست بهونه قدمای من تو بودی حالا این بهونه کمه درخت آرزوهام خشکه من آرزوهامو دوست داشتم چون با رسیدن به آرزوهام لبخند شادی تو رو میدیدم چون عاشق تو بودم وقتی نخندی شیرینی لحظه هام به کامم تلخه بی تو.

بابا نمیخوام از سختیای نبودنت بگم یا نه تلخیای نبودنت یا اینکه شونه هام بعد تو چقدر سنگین شد اینا دیگه برام مهم نیست میشه یه جورایی کنار اومد اما بابا با جای خالی تو و دلتنگی تو نمیشه کنار اومد من عادت نکردم به دوری تو یادته وقتی بهم میگفتی خوبم چقدر خوشحال میشدم اما اون خوشحالی که اون سال خیلی طول نکشید تو عزم رفتن کردی واز اون روز منتظرم که برگردی صدای قدمای هرکی رو میشنوم میگم تویی اما تو...........

اما تو زدی زیر همه قولای که داده بودی قول دادی زودی خوب شی قول دادی همیشه پیشم باشی قول دادی به منو به آرزوهام برسونی قول دادی همیشه بخندی و قول دادی چشات رو باز کنی اما چه راحت زدی زیر همه قولات و چشات رو برا همیشه بستی باشه مجبورم قبول کنم بابا فقط دعات رو ازم نگیر.

بابا....بابا...بابا چقدر دلم تنگ شده برا گفتن این کلمه و برای شنیدن جانم دخترم .

اومدم بگم این درد هیچوقت آروم نمیشه فرقی نمیکنه یک سال بگذره یا ده سال روزای بی پدری که شمردن نداره زمان رو وقتی فراموش کردم که رفتی برای من دنیا در 14 آذر وایستاد .بابا ناراحت نشو بازم بخندو توی این روزا که پر از نگاه خداس تو برای ما دعا کن .دعا کن همه چی زود بگذره و تموم شه.به گذشته کاری ندارم همه چی با دعای تو حل میشه گره کارم با دستای تو باز میشه و قلبم با نگاه تو آروم میشه شادی لحظه هام با خنده تو کامل میشه پدر یه حساب سرانگشتی کنی میبینی من چقدر فقیرم بی تو هیچی ندارم.

پدر رفتی آرامشت مبارک تا همیشه ایام قلبم بیادت خواهد تپید و چشمانم به انتظارت خواهد نشست دعایت را دریغ مدار بابای مهربانم

چگونه بگویم بی پدر شدنم را ...

تقویم را برمی دارم...

ورق میزنم...

به پنج اردیبهشت که میرسم...

می ایستم... مکث کوتاهی میکنم...

به احترام سالروز شکفته شدن گلی بنام پدر...

پدر جانم... تولدت مبارک...

آهی می کشم و دوباره شروع می کنم...

ورق می زنم...

به سوم خرداد می رسم...

باز هم می ایستم...

اینبار کمی طولانی تر...

به احترام آخرین روز پدری که گذشت...

و تو کنارم نبودی...

پدرجان... روزت مبارک...

برای بار سوم شروع میکنم به ورق زدن...

بهار... تابستان... را رد می شوم...

پاییز...

به چهارد هم آذر ماه که میرسم...

دیگر بغض امانم را می برد...

دیگر نمی توانم ادامه دهم...

سخت است...

آخر چگونه بگویم... پدرجان... اروجت به آسمان مبارکباد...

چگونه بگویم... مگر می شود...

مگر می شود جدایی را تبریک گفت...

مگر می شود بی پدری را جشن گرفت...

پدر کجایی... بریده ام پدر چرا به دادم نمی رسی...

پـــــــــــــــــــــــــــدددددرررررر



نظر  

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 92/9/14 ساعت 5:41 صبح موضوع | لینک ثابت