• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : مادرم روزت مبارک
  • نظرات : 0 خصوصي ، 132 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     


    بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها
    بازهم - خير نديديم از اين فردا ها

    چقدر پاي همين وعده ي تو پيرشدند
    جگر "مادر ها" موي سر "بابا ها "

    سيزده قرنِ گذشته همه اش فردا بود
    پس چه شد آمدنِ آن نفر ِ فردا ها

    سيزده قرن، نفسهايِ زمين پرشده از ...
    "پسر فاطمه"ها اي "پسر زهرا "ها

    سيزده قرن، تو آنجايي و ما اينجائيم
    چه کنم راه به آنجا ببرند اينجاها

    خُب بگوئيد بميريد اگر قسمت نيست
    ديدن يک نفر از ... يک نفر از آقاها

    باز کُرسي زمستاني ما گرم نشد
    بازهم سرد گذشتند ، شب يلداها

    [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

    خوشحال ميشم يه سري به ما بزنيد

    فاطمه، يك “زن” بود، آن‌چنان كه اسلام مي‌خواهد كه زن باشد. تصوير سيماي او را پيامبر خود رسم كرده بود و او را در كوره‌هاي سختي و فقر و مبارزه و آموزش‌هاي عميق و شگفت انساني خويش پرورده و ناب ساخته بود. وي در همه‌ي ابعاد گوناگون “زن بودن” نمونه شده بود.

    مظهر يك “دختر”، در برابر پدرش. مظهر يك “همسر” در برابر شويش. مظهر يك “مادر” در برابر فرزندانش. ….مظهر يك “زن مبارز و مسؤول” در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌اش. وي خود يك “امام” است، يعني يك نمونه‌ي مثالي، يك تيپ ايده‌آل براي زن، يك اسوه”، يك “شاهد” براي هر زني كه مي‌خواهد “شدن خويش” را خود انتخاب كند. او با طفوليت شگفتش، با مبارزه‌ي مدامش در دو جبهه‌ي خارجي و داخلي، در خانه‌ي پدرش، خانه‌ي همسرش، در جامعه‌اش، در انديشه و رفتار و

    زندگيش، چگونه بودن” را به زن پاسخ مي‌داد

    چگونه بدون الهه هستي بخش وجود تو بايد دل باخت و دلدار بود، ائين مهروزي آموخت و رسم پاكبازي فرا گرفت؟ گونه رفيق توفيق شد و صبوري پيشه كرد و ارج شرف را ميزان زد؟ زنگار روح و جسم را شست و راز روح پرنياني آدمي را بر شاخسار گلستان خلقت دريافت؟ تنها نه به خاطر بهشتي كه به زير پاي توست. نه به خاطر نسلي كه زاده ي توست.نه به خاطر لالاي هاي دلنوازت. نه به خاطر سرشت مهرآگيني و عشق ورزيت.نه..فقط به خاطر قلب پاكبازت و زيبايي روح دلنوازت.


    براي آنكه هيچ وقت ذره اي از خوبي هايش را سپاس نتوانم گفت: اين روزها، روز توست. اما اي كاش مي دانستيم كه هر روز،روز توست. از تو نوشتن،قلمي توانا و هنري بيتا را طلب مي كند كه مرا توان آن نيست. تو بزرگتر از آني كه قلم شكسته چون مني ياراي صعود به بارگاه آسماني ات را داشته باشد و فخر خاكساري درگاهت و رفيع تر از آني كه بتوانم از اذت اغوايش دل بكنم مادر. چه كنم كه بيان حق شناسي سزاوارانه ات را ندارم.انديشه قاصرم و قلم الكنم ناتوانتر از آني استكه بتواند فرشت

    چه كنم كه توشه اي بيش از اين در چنته ندارم پس سخاوتمندانه همين دلواژه هاي نارسم را بپذير و هماي سعادت ستايشت را بر شانه هاي لرزانم بنشان مادر. گفتن از كسي كه مدار روح اتگيزترين گل واژه هادر زيبا ترين نوشته ها ،شعرها،قصه ها،سرودها وسخن وري و همه هنرهاي عالم بر محور خورشيد است چه سخت مي بايد. به راستي چگونه مي توان از عالم آدم سخن گفت اما از سمبل همه ي زيباي هايش يعني تو روي برتافت مادر.

    چنان عشقش پريشان کرد ما را
    که ديگر جمع نتوان کرد ما را
    سپاه صبر ما بشکست چون او
    به غمزه تير باران کرد ما را
    حديث عاشقي با او بگفتيم
    بخنديد او و گريان کرد ما را
    چو بر بط برکناري خفته بوديم
    بزد چنگي و نالان کرد ما را
    لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
    چو گل بشکفت و خندان کرد ما را


    الهي آنکه تو را گم کرده چه بدست آورده
    و آن که تو را از دست داده چه بدست آورده...
    سلام دوست عزيز
    بامطلب(چشمهارابايد شست...)آپم.
    منتظرحضورسبزونظرات سازنده شماهستم.
    اللهم عجل لوليک الفرج[گل]


    سالهاي پيش چشمم باز بود
    آسمان در من طنين انداز بود

    ذوق دردي سوز آهي داشتم
    اشک هاي رو به راهي داشتم

    صبح تا ظرف انابت ميشدم
    شام مهمان اجابت ميشدم

    آسمان را ميکشاندم تا رصد
    روي کوه "قل هو الله احد"

    کاسه ي ظهرم دعاي ساده بود
    نيمه شبهايم پر از سجاده بود

    من نيايش مي سرودم سار نيز
    من "خدا" مي گغتم و نيزار نيز....

    + سيد حسين 

    ....

    ....

    ....

    دوستان‌ اين‌ جمكرانِ خوب‌ ماست‌ آه‌ اين‌جا خانة‌ محبوب‌ ماست

    از چراغ‌ كوچة‌ دلدار ما جمكران‌ نزديك‌ شد ديدار ما

    ديگر آري‌ در دلم‌ تشويش‌ نيست‌ يكقدم‌ تا جمكرانم‌ بيش‌ نيست

    جمكران‌ شكر خدا گويم‌ تو را مي‌فتم‌ بر خاك‌ و مي‌بويم‌ تو را

    سرمة‌ چشمِ جهاني‌ جمكران كوچة‌ آن‌ دلستاني‌ جمكران‌‌

    فكر بي‌حاصل‌ عذابم‌ مي‌دهد جمكران‌ آيا جوابم‌ مي‌دهد

    + سيد حسين 

    ‌با دل‌ اميدوارم‌ آمدم جمكران‌ با كوله‌ بارم‌ آمدم

    تا ببينم‌ روي‌ دلبر جمكران‌ آمدم‌ يكبار ديگر جمكران

    باز چون‌ اشكي‌ به‌ راه‌ افتاده‌ام‌ جمكران‌ در پيچ‌ و تاب‌ جاده‌ام

    جانب‌ تو اشك‌ريزان‌ آمدم‌ جمكران‌ افتان‌ و خيزان‌ آمدم‌

    جمكران‌ از دور مي‌بينم‌ تو را باز غرق‌ نور مي‌بينم‌ تو را

    عاشقان‌ را چشمكي‌ از او بزن‌ اي‌ چراغ‌ جمكران‌ سوسو بزن

    وه‌ چه‌ مشتاقم‌ به‌ سويت‌ جمكران عاشقم‌ بر جستجويت‌ جمكران

    + سيد حسين 
    نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
    سوي تو مي دوند هان! اي تو هميشه در ميان
    در چمن تو مي چرد آهوي دشت آسمان
    گرد سر تو مي پرد باز سپيد کهکشان
    هر چه به گرد خويشتن مي نگرم در اين چمن
    آينه ضمير من جز تو نمي دهد نشان
    اي گل بوستان سرا از پس پرده ها درآ
    بوي تو مي کشد مرا وقت سحر به بوستان
    اي که نهان نشسته اي باغ درون هسته اي
    هسته فرو شکسته اي کاين همه باغ شد روان
    آه که مي زند برون از سر و سينه موج خون
    من چه کنم که از درون دست تو مي کشد کمان
    پيش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
    کز نفس تو دم به دم مي شنويم بوي جان
    پيش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
    آمدنت که بنگرم، گريه نمي دهد امان...

    سلام ايدوست

    منتظر حضور سبزت هستم


    سلام

    به روزم ومنتظر حضور قشنگت

    ممنون كه مي آئي

    ...

    آرزوهايت را ياداشت کن
    خداوند آنها را فراموش نمي کند
    اما تو از خاطرت مي رود
    آنچه امروز داري
    خواسته ي ديروزت بوده است...
    [لبخند]
    آپم[گل]
    + سيد حسين 

     <      1   2   3   4   5    >>    >