را مي گشايي (شعر)
چشم ها را مي گشايي عشق مي ريزد زمين
با گل لبخندتان باشد بياميزد زمين
آيه ي تطهير مي بارد نگاهت مرد صبح!
باشد از خواب هزاران ساله برخيزد زمين
کي هواي تو کبوتر مي وزد اي ناگهان!
کي بگو کي مي شود از خون بپرهيزد زمين؟
کي عنايت مي کني کي سيصد و چندي سوار
تا در استقبال تان شعر تر انگيزد زمين؟
تا پر از خورشيد گردد اين شب وامانده مان
تا قباي ژنده ي خود را بياويزد زمين
ذوالفقار تو جهاني را به حيرت مي کشد
اين زمين بي بهاري را که خواهي زد زمين
مي نشيند پيش رويت آسمان با احترام
پيش پاي حضرتت وقتي که برخيزد زمين
کاش سهم بي کسي هاي دلم باشد - که نيست -
هر چه از سمت ردايت عشق مي ريزد زمين