• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : تشنه ي امام زمان(عج)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 199 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    سلام بر دوست بزرگوارم.
    ممنون از حضورتان
    اميدوارم شهدا هميشه کمکتون کنند.
    با پست(نامه هاي دلتنگي و ثبت نام خادمين شهدا)منتظرتون هستم.
    اللهم الحفظ و النصر قائدنا الخامنه اي با القرآن
    اللهم عجل لوليک الفرج
    اللهم الرزقنا زيارت و شفاعت الحسين في الدنيا و الاخره
    ايشالله شهيد شي.
    شهادت بنده ي حقير
    التماس دعا

    ولي لطف تو گر نبود به صد رنج

    پشيزي کس نيابد زان همه گنج

    چون در هر کنج صد گنجينه داري

    نمي خواهم که نوميدم گذاري

    به راه اين اميد پيچ در پيچ

    مرا لطف تو ميبايد دگر هيچ .......دگر هيچ .............

    الهي سينه اي ده آتش افروز

    در آن سينه دلي و آن دل همه سوز

    هر آن دل را که سوزي نيست ....دل نيست

    دل افسرده غير از آب و گل نيست

    دلم پر شعله گردان سينه پر دود

    زبانم سخن به گفتن آتش آلود

    کرامت کن دروني درد پرورد

    دلي درون درد و برون درد

    به سوزي ده کلامم را روايي

    کز آن گر ميکند آتش گدائي

    دلم را داغ عشقي برقبين نه

    زبانم را بياني آتشين ده

    ده

    سخن گر سوز دل تابي ندارد

    چکد گر آب از او آبي ندارد

    دلي افسرده دارم سخت بي نور

    چراغي زو به غايت دوستي دور

    بده گرمي دل افسرده ام را

    فروزان کن چراغ مرده ام را

    ندارد راه فکرم روشنائي

    زلطف پرتوي دارم گدائي

    اگر لطف تو نبود پرتو انداز

    کجا فکر و کجا گنجينه اي راز

    ز گنج راز در هر کنج سينه

    نهاده خازن تو صد دفينه

    ممنون از حضورتون

    گويند که مکتب عشق را 10 کلاس است 1-نگاه 2-عشق 3-مهر و محبت 4-عاطفه و احساس 5-دوستي 6-خواستن 7-بوسه 8-ازدواج 9-زندگي 10-مرگ!!!

    نه طريق دوستانست و نه شرط مهرباني
    که به دوستان يک‌دل، سر دست برفشاني

    دلم از تو چون نرنجد که به وهم درنگنجد
    که جواب تلخ گويي تو بدين شکردهاني

    نفسي بيا و بنشين سخني بگو و بشنو
    که به تشنگي بمردم برِ آب زندگاني

    غم دل به کس نگويم که بگفت رنگ رويم
    تو به صورتم نگه کن که سرايرم بداني

    عجبت نيايد از من سخنان سوزناکم
    عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشاني

    دل عارفان ببردند و قرار پارسايان
    همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معاني

    نه خلاف عهد کردم که حديث جز تو گفتم
    همه بر سر زبانند و تو در ميان جاني

    اگرت به هر که دنيا بدهند حيف باشد
    و گرت به هر چه عقبي بخرند رايگاني

    تو نظير من ببيني و بديل من بگيري
    عوضِ تو من نيابم که به هيچ کس نماني

    نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگويم
    که هنوز پيش ذکرت خجلم ز بي زباني

    مده اي رفيق پندم که نظر بر او فکندم
    تو ميان ما نداني که چه مي‌رود نهاني

    مزن اي عدو به تيرم که بدين قدر نميرم
    خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگاني

    بت من چه جاي ليلي که بريخت خون مجنون
    اگر اين قمر ببيني دگر آن سمر نخواني

    دل دردمند سعدي ز محبت تو خون شد
    نه به وصل مي‌رساني نه به قتل مي‌رهاني

    خدايا يک نفس آواز!آواز!
    دلم را زنده کن!اعجاز!اعجاز!

    بيا بال و پر ما را بياموز
    به قدر يک قفس پرواز!پرواز!
    + فاني 


    حق داري از دست همه خسته شي بعضي وقتا

    حق داري فکر کني که همه چيز دروغه

    وهمه دارن بازيت ميدن

    حق داري فکرکني که همه فقط به خودشون فکرميکنن

    حق داري فکرکني که مهربوني و انسانيت مرده

    حق داري....

    خسته ام.

    ميخوام اندازه اين ?? سال بخوابم...(؟)

    + فاني 
    گوش کن
    به صداي رد پاي آب
    که هق هق نسيم را درهم ميشکند
    گوش هاي ناتوانت را براي شنيدن صداي انفجار لحظه هاي بي کسي.......
    آماده کن!......
    درانحطاط لحظه ها
    کنار جاده هاي فراموشي
    عابري........ديوانه!
    عابري ديوانه با لباس هايي ژوليده
    با لباس هايي خيس
    وکتابي در دست
    در کنار جوي آبي مات و مبهوت.......
    ايستاده بي حرکت!
    ديوانه آرام و بي صدا خيره برانتهايي بي انتها
    خيره بر دورترين ديدرسي که از جاده هاي فراموشي داشت.......
    خيره بر کتاب هايي خيس
    غرق در امواج قطره ها
    صداي جيغ کودکي.........
    و ديوانه ديوانه وار خود را به آغوش قطره ها مي سپارد
    و اين اتهام محضيست براي صداي جيغ کودکان

    دراين صداهاي سرشار از ترس........

    چه نشاني از ترانه ميبيني؟

    درميان شلاق هزاران رعدوبرق

    پيکر ناتوانت تاب ماندن ندارد

    پس باسماجت تمام تکرار اشتباهت را فرياد مزن

    نگو کسي اين کتاب هاي خيس را لگد مال نميکند
    + فاني 
    به کجا مي نگري؟

    تو از اين پنجره ها که رو به تاريکيست!

    به خيابان هميشه خيس شهر من؟

    يا به دستان هميشه سرد و بي روحم؟

    تو به من مي نگري؟

    يا به صد قصه که پشت سرمن،مي زند فرياد؟

    به کجا مي نگري؟

    تو از اين پنجره ها که رو به تاريکيست؟

    تو نمي داني!

    قدم هاي زمان سست اند!!!!

    تو از اين پنجره هاي زخمي چشمم

    تو چرا به من نميگويي…….

    تو از اين پنجره ها که رو به تاريکيست……..

    تو بگو زمن چه مي خواهي؟!؟!؟!؟!!..........
    + فاني 
    دعا کنيد
    براي قلبي که شکست
    براي زانواني که لغزيدند
    براي اشک هاي گرمي که بي صدا جاري شدند و کسي نديد
    براي چشم هايي شيشه اي که بي صدا هزاران بار در خود شکستند
    براي گونه هايي کبود.......
    گونه هايي خيس........
    گونه هايي سرد.......
    براي دستاني سرد و تنها دعا کنيد
    براي بازواني که مانند بيد مي لرزند
    و آغوشي پذيرايشان نمي شود
    دعا کنيد
    براي عاشقي که کسي يادي از اونمي کند
    براي کسي که هيچ وقت کسي دعايش نکرد
    براي او دعا کنيد که انفجار لحظه هايش در تلاطم اقيانوس بيکران چشم هايي بي صدا مدفون شد
    براي من
    براي من که تنها ترين شدم
    براي من دعا کنيد
    براي مني که خسته از انتظار
    خسته از ترحم
    خسته از تمام لحظه هاي بي او بودنم
    وديوانه وار ادامه ميدهم....
    دعا کنيد
    براي پرده هايي پوسيده
    کهنه
    پاره پاره
    براي غروبي که آمدو
    خوب ميدانست طلوع نخواهد کرد
    براي پنجره اي ويران شده
    آغشته با عطر نفس هاي مرگ
    در سکوت و ظلمت و تاريکي
    براي خسته اي دعاکنيد که از خستگي خسته است
    که از دستان حرمت شکن عقربه ها بيزار است
    براي من
    براي او
    براي ما.......
    دعا کنيد
    + فاني 
    به من نگاه کن

    به من که آرام و بي صدا در لابلاي هزاران گور تنهايي درجا ميزنم

    به من نگاه کن

    به من که حبابي بيش نخواهم بود و خواهم رفت

    به من نگاه کن

    مني که همواره گستاخانه نفس ميکشم

    به من نگاه کن ولي……

    به نداي تمناي من گوش کن!

    چشمان من چيزي نيستند جز دو پنجره که رو به تاريکيست!

    اين چشم هاي نا بينا را وادار به نگاه کردن مکن!

    به من نگاه کن

    شايد تو درماني براي اين بغض وحشتناک داشته باشي

    به من نگاه کن

    شايد تسليم بخشي

    شايد در انفجار چشم هاي بي فروغ من

    امواج نگاهت تسليم بخشد……..

    + فاني 
    نه شعر مي شنوي بعداز اين شما از من

    نه گريه مي شنود نيمه شب خدا از من

    تمام بي کسي ام را به باد خواهم داد

    که نشنود شبي آيينه اي صدا از من

    سکوت مي کنم و سهمم از شما اين بود

    که من جدا زشما و شما جدا از من

    چه اشتباه بزرگي که فکرميکردم

    که با گلي برسيد وشبي شما از من...

    سکوت ميکنم وازتو نيز ميگذرم

    خداکند بپذيرد تو را خدا از من(؟)



    رفتن تو هستي مرا شکست !
    اين شکست تهي بدون تو
    لا به لاي بستر زمان دفن مي شود
    رفتنت معناي ناتمام قفس را برايم تمام مي کند
    و تداوم ناگزير آرزوهايي خواهد شد
    که تو آن را به التهاب دست هاي من بخشيده اي
    رفته اي و نمي داني
    غم گريز تو را در درنگ بهانه هايم گم مي کنم
    مي شکنم و مي گزارم تا شانه هاي من
    در رگبار اندوه بي پايان تو
    چشم انتظار جاده اي بماند
    که تو به آن چشم دوخته اي...
     <      1   2   3   4   5    >>    >