من همون موج جزیره بودم/خاکی وصمیمی وگرم
واسه عشق بازی موجها/قامتم یه بستر نرم
یه عزیزی دردونه بودم/پیشه جشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص/توی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی/توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو/تووجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت/دلم انگار زیرو رو شد
برای داشتن عشقت/همه جونم ارزو شد
تانفس کشیدم انگار/نفسم برید تو سینه
ابرو باد و دریا گفتن/حس عاشقی همینه
اومدی تو سر نوشتم/نه گلی هست نه درختی
حتی وقت مردن /باز سراغتو میگیره
میرسه روزی که دیگه/قعر دریامیشه خونم
اما تو دریای عشقت/ باز یه گوشه ای میمونم
من همون موج جزیره بودم/خاکی وصمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجها/قامتم یه بستر نرم
یه عزیزی دوردونه بودم/پیش چشم خیس موجها
یه نگین سبز خالص/توی انگشتر دریا
خداوندا امروز به تو توکل می کنم
مرا به آغوش خودت هدایت کن تا احساس امنیت کنم.
مرا در نور خود شستشو بده و بگذار در لذت و خوشی تو غوطه ور شوم.
مرا سرشار از آرامش خود کن.
مرا در آغوش خود بگیر و با من حرف بزن.
بگذار خود را آنگونه ببینم که تو مرا می بینی بگذار نگاهت کنم.
بگذار گرمی حضورت را حس کنم و نفست را به آرامی در ذهنم حل کنم.
بگذار آنقدر خیره نگاهت کنم تا به رویایی عمیق فرو روم.
زیرا فقط در رویاست که با من حرف می زنی وفقط در رویاست که به من می گویی بنده
کوچکم دوستت دارم و مراقبت هستم.
گاهی از راههایی به ظاهر بی رحمانه هدایتم میکنی اما من نمیتوانم درک کنم
من متوجه نمی شوم وقتی راه می روم با نگرانی نگاهم میکنی.
و گاهگاهی زمین میخورم دستم را نمی گیری تا خودم بلندشوم و از اول شروع کنم.
خداوندا کمکم کن تا ابد همانگونه باشم که تو مرا آفریدی.
نوشته شده توسط زهرا در چهارشنبه 88/6/25 ساعت 2:54 صبح موضوع | لینک ثابت
آخرین نوشته ها
به نام خدا
بهارم بی تو سرد است پدر
دلم میخواد پرستارم تو باشی پدر
چهاردهم آذردومین سالگرد ویران شدن زندگیم پدر
محرم بی پدری رسید
675 روز بـــــــی پـــــــدری گــــــذشـــــــــت...
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر
فقط پدرم را می خواهم...
وقتی پدر نداری
تمام آرزوهای من...
من هم... روزگاری... پدر داشتم...
277 روز بابا جونم دلتنگتم
خدایا:
درد غم بی پدری
[عناوین آرشیوشده]
درباره وبلاگ
زهرا
برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح پدرم صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ...?
کاش بـودی پدرتـا دلـم تنهــا نبـود
تـا اسیــر غصــه فــردا نبــود
کاش بــودی پدرتا بـرای قلـب مـن
زنــدگی این گونه بی معنا نبـود
کاش بـودی پدرتا لبـان سـرد مــن
قصـه گـوی غصـه غـم هـا نبـود
کاش بـودی پدرتا نگـاه خستــه ام
بی خبـر از مــوج و از دریـا نبـود
کاش بـودی پدرتـا زمستـان دلــم
این چنین پرسوز و پرسرما نبود
کاش بـودی پدرتـا فقـط باور کنی
بعد تــو ایــن زنــدگی زیبـا نبـود
فهرست اصلی
دوستان
نوشته های پیشین
سایر امکانات
POWERED BY
language="java" src="