ساعات عمر من همگي غرق غم گذشت
دست مرا بگير که آب از سرم گذشت
مانند مرده اي متحرک شدم بيا
بي تو تمام زندگي ام در عدم گذشت
مي خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنيا خلاف آنچه که مي خواستم گذشت
دنيا که هيچ,جرعه ي آبي که خورده ام
از راه حلق تشنه ي من مثل سم گذشت
بعد از تو هيچ رنگ تغزل نديده ايم
از خير شعر گفتن,حتي قلم گذشت
تا کي غروب جمعه ببينم که مادرم
يک گوشه بغض کرده,که اين جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بي نهايت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا براي لحظه اي آرام مي شوم
ساعات خوب زندگي ام در حرم گذشت
شعر از: سيدحميدرضابرقعي[گل]
باتشکر از حضور گرمتان و خداقوت بخاطر مطالب و وبلاگ زيبايتان موفق باشيد[گل]
التماس دعا و به روزم[گل][گل][گل]