اي که مي پرسي نشان عشق چيست... عشق چيزي جز قلب زيباي تو نيست...
تو که از جنس آرزوهاي مني هرگز باور کن که من تسليم ساده ي سرنوشت خويش نيستم ،و باور کن که حاضر نيستم عطرنجيب تو را لحظه اي حتي با تمام ستارگان ماندگار اين آسمان مبادله کنم .
در زندگي سه راه رو دنبال کن: ?- دوست داشتن براي يک تجربه ?- عاشق شدن براي يک هدف ?- فراموش کردن براي قبول واقعيت
امشب به ياد روي تو با ماه خلوت کرده ام با ياد عشق گرم تو تا اوج هجرت کرده ام درباره دستان تو با ابر صحبت کرده ام بوسيدن روي تو را با خويش قسمت کرده ام با ديدنت ترک غم و اندوه و محنت کرده ام از فکر عشقي غير تو همواره وحشت کرده ام گر لحظه اي غافل شدم بگذر ، جسارت کرده ام هرگز مرو ، ترک مکن من بر تو عادت کرده ام
گفتمش آغاز درد عشق چيست؟گفت آغازش سراسر بندگيست گفتمش پايان آن را هم بگو گفت پايانش همه شرمندگيست گفتمش درمان دردم را بگو گفت درماني ندارد بي دواست گفتمش يک اندکي تسکين آن گفت تسکينش همه سوز و فناست
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام کجايي شما
دوست داشتم پرواز کنم در اوج آسمانها تا شايد خودم قطره عاشق را ميان اين همه قطره پيدا کنم… مي دانستم قطره هايي که از آسمان مي ريزد اشکهاي آسمان است… اشکهايي که هر قطره از آن خاطره اي بيش نبود
مهديا منتظرانت همه در تاب و تبند / همه ي اهل جهان، جمله گرفتار شبند
چو بيايي غم و ظلمت برود از عالم / شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند
سلام اين داستان گوهرشاد که گذاشتيد خيلي قشنگ بود . ممنون