درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
مدينه، چه کردي رسول خدا را
گرفتي ز ما خاتم‌الانبيا را

چه بيدادگر بود، اين چرخ گردون
که خاک يتيمي، به سر ريخت ما را

دريغا! که روح دعا، رفت در خاک
گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگرييد، ياران
که زهرا ببيند، سرشک شما را

بياريد گل بر در بيت زهرا
که هم‌درد باشيد، خيرالنسا را

الهي الهي که اهل مدينه
نبينند، تنهايي مرتضا را

الهي نبينم که زهرا به صحرا
دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بيت وحي الهي
بدون طهارت، گذاريد پا را

ببوسيد، روي حسين و حسن را
تسلّا دهيد اين دو صاحبْعزا را

خدا را چه شد، آن طبيب دو عالم
که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوي حسينش نهاده
نه بوسيده لعل لب مجتبا را

سلامي نداده است، بر اهل‌بيتش
زيارت نکرده است، بيت‌الولا را

زنان مدينه، چو جان در بر خود
بگيريد، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذاريد تنها
در اين روزها، عصمت کبريا را

زنان مدينه، به جان پيمبرi
بگوييد اسرار اين ماجرا را

چرا شعله از بيت زهرا بلند است
ببينيد، آتش زدند آن سرا را

دريغا! دريغا! که در پشت آن در
شکستند، ار کان ارض و سما را

بياييد، در آستان ولايت
که کشتند، ريحانة المصطفا را

خطاکار، آن بود، اي اهل عالم
کز اوّل رها کرد، تير خطا را

خدا را در بيت توحيد و آتش؟
يهودند اين جانيان، يا نصارا؟

يهود و نصارا به پيغمبر خود
روا داشت کي اين چنين ناروا را؟

کسي کو زند، لطمه بر روي زهرا
به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمي، ز قرآن و اسلام دارد
نه ديده است، يک لحظه رنگ حيا را

نديده است، پيغمبري، جز محمّدi
ز امّت، چنين ظلم و جور و جفا را

شراري، ز بيت‌الولا رفت بالا
که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشي زد به بيت ولايت
که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «ميثم»
که آتش زدي، قلب اهل ولا را