تو اي يار والا صدا کن مرا
ز اندوه شبها رها کن مرا
مگو اين رهم سوي دلدار نيست
مرا طاقت دوري يار نيست
پرستو چرا سوي غربت شدي
که باني به رنج و به حسرت شدي
پريدي زگلزار من سوي دشت
نداني که بر من چه غمها گذشت