اشک رازيستلبخند رازيستعشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقام بود.
قصه نيستم که بگويينغمه نيستم که بخوانيصدا نيستم که بشنوييا چيزي چنان که ببينييا چيزي چنان که بداني...
من درد مشترکاممرا فرياد کن.