ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

کتابت را ميگشايم برايم عجيب است انساني که سراسر کلام و است علم

چگونه اين همه سال سکوت ميکند

چاه ميکند

وقف ميکند

برايم عجيب است مردي که معناي مردانگي ايست

چه سالهاي طولاني گريه ميکند

پدرم صدايم ميکند ميگويد: سرت را بالا بگير غم زمانه مال مرد است

نگاهش ميکنم که تمام قوت زانوي من است

ميگويم بابا جان من طاقت شما را ندارم

دستي به سر ميکشد ميگويد هر وقت خسته شدي بدان ايمانت به مولا کم شده است

و فکر ميکنم ميان اين همه هياهو من هيچ وقت نميخواهم خسته شوم

چون تو هستي

تمام داراي زمين

چشم هايم را ميبند و فکر ميکنم که شکاف کعبه را هر کاري کردند نشد بپوشانند

که حتي زادگاه تولد تو هم انکار شدني نيست چگونه تو را انکار ميکنند

پدرم بلند ميگويد يا علي

نگاهم را به سمت پدر ميچرخانم

هر وقت اينگونه ميبينمش که ايستاده ميفهم که مردانگي يعني همين که به مدد مولا بايستي

دست هايش را نگاه ميکنم به پينه هاي که بسته

و لبخندي که به لب دارد

غصه مگر جرات دارد حريف سايه سر من شود؟

باز به فکر ميروم

تولدت

ايمانت

جوانمرديت

سکوتت

عدالتت

و رستگاريت

قصه ي سختي بر تو گذشته

تمام ايمان من

سخت

پاسخ

سلام آقا احسان...دلتان در ليالي قدر پر از دعا.. ممنون خيلي زيبابود دستت درد نكنه...التماس دعا