دلم گرفته از غربتم................ديگر خسته شدم بس جمعه ها غروب شد ؛ نيامديدلم گرفته از ظلمت دلم....................ديگر خسته شدم از گناهانمدلم گرفته به اندازه ي بغضي نشكفته ......................آخر چقدر در دل بريزم اين غم را / خسته شدم ، خسته ؛ از نَفْسَمخسته شدم از اينكه هر روز گناه كردم وبا گردني خميده به سويت بازگشتم و به التماس دست اجابت به سويت دراز كردمآقا جان!چه كنم از اين همه گمراهي؟به كه پناه ببرم؟مي ترسم ...........................مي ترسم روزي گناه كنم و ديگر بازنگردم و .............. من كه روزي داعيه عشقت را به دوش مي كشيدمروزي ديگر در صف دشمنانت باشمدلم گرفته از غربتماز تنهاييَم چه كنم؟دلم شور مي زند ....................شور عاقبتم راكجايي گل زهرا؟به دادم برس !.....................
اللهم عجل لوليک الفرج