يارا لطفي بنماي کرمي کن که من دست به دامان تو ام
به کدامين گناه بوده که امروزدربند زلف پريشان تو ام
حالم کي سامان پذيرد نميدانم تاکي بي سر سامان تو ام
ديگري را ازبراي توساختند اما من انم که ويران تو ام