• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : ميلاد نبي اكرم (ص)وامام جعفرصادق(ع)مبارکباد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 127 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    + سالار 

    ما بي‌تاب، و نيايش بي‌رنگ

    از مهرت لبخندي کن،

    بنشان بر لب ماباشد که سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو

    ما هسته‌ي پنهان تماشاييم...

    ز تجلي ابري کن، بفرست، که ببارد بر سر ما

    باشد که به شوري بشکافيم،

    باشد که بباليم وبه خورشيد تو پيونديم...

    + فاني 
    دلم کوير مي خواهد و تنهايي و سکوت و

    آغوش ِ سردِ شبي که آتشم را فرو نشاند.

    نه ديوار، نه در ، نه دستي که بيرونم کشد از دنيايم،

    نه پايي که در نوردد مرزهايم،

    نه قلبي که بشکند سکوتم،

    نه ذهني که سنگينم کند از حرف،

    نه روحي که آويزانم شود.

    من باشم و تنهايي ِژرفي که نور ستارگان روشنش مي کند

    و آرامشي که قبل از هيچ طوفاني نيست!

    (فريبا عرب نيا)
    سلام دوست عزيز و بزرگوار
    ممنون از حضور و نظرتون
    اميدوارم شهدا هميشه کمکتون کنند.
    دعا کنيد خداوند به ما بصيرت عنايت بفرمايند.
    بابت چند مدتي که نبودم معذرت ميخوام درگير سفر کربلام بودم.
    با بحث داغ(فتنه و بصيرت 9 راز صبر علي گونه امام خامنه اي:ضرورت تحقق کامل جذب حداکثري و دفع حداقلي)منتظر حضور و نظر گرمتون هستم.
    اللهم عجل لوليک الفرج
    اللهم الحفظ والنصر قائدنا الخامنه اي با القرآن
    اللهم الرزقنا زيارت و شفاعت الحسين في الدنيا و الاخره
    ايشالله شهيد شي.
    شهادت بنده ي حقير
    التماس دعا


    کي شود در ندبه هاي جمعه پيدايت کنم

    گوشه اي تنها نشينم تا تماشايت کنم

    مينويسم روي هرگل نام زيباي تو را

    تا که شايد اين شب جمعه ملاقاتت کنم

    اللهم عجل لوليک الفرج

    سلام
    دوباره برگشتم
    با مطلب گاه گاهي به روزم
    وبلاگ من بيقرار چشمان شماست
    + سالار 

    در پسِ رفتن ها و رفتن ها به آرامش خواهي رسيد...

    مبادا در خود بماني....


    + سالار 

    روياهايت را برآورده مي كند آنكه آسماني را مي گرياند تا گلي بخندد..

    _


    سلام زهرا خانم عزيز

    چي شد؟؟؟ از ما دلخور شدي؟؟؟ قهر کردي؟؟؟ جسارت کرديم؟؟؟

    آنکه مي خواهد روزي پريدن آموزد، نخست مي بايد، ايستادن، راه رفتن، دويدن و بالا رفتن آموزد، پرواز را با پرواز آغاز نمي کنند.

    + فاني 
    مردي با خود زمزمه مي کرد :

    خدايا با من حرف بزن!

    يک سار شروع به خواندن کرد،‌ اما مرد نشنيد

    . مرد فرياد برآورد: خدايا با من حرف بزن!

    اذرخش در آسمان غريد، اما مرد اعتنايي نکرد

    . مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجايي؟ بگذار تو را ببينم!

    ستاره اي درخشيد، اما مرد نديد.

    مرد فرياد کشيد: خدايا به من معجزه اي نشان بده!

    کودکي متولد شد، اما مرد باز توجهي نکرد...

    مرد در نهايت يأس فرياد زد:

    خدايا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببينم... از تو خواهش مي کنم...

    پروانه اي روي دست مرد نشست، و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.

    "عرفان نظرآهاري"
    + فاني 
    مترسک ساليان درازي است که با تمام پرنده‌ها دوست شده است و محرم اسرار و گوش شنواي دردهاي آنان است.

    پرنده‌ها به مترسک با ديده احترام مي‌نگرند نه با ديده ترس و شبها دور از چشم انسان خستگي خود را بر روي دستهاي مهربان مترسک آويزان مي‌کنند.

    دوستي آنان از همان روزي آغاز شد که فهميدند او از تبار انسان نيست.
    + سالار 

    يا رب ! مکن از لطف پريشان مارا
    هرچند که هست جرم و عصيان مارا
    ذات تو غني و ما همه محتاجيم
    محتاج به غير خود مگردان مارا

    + سالار 
    مهربان تر مي شود امشب خدا با قلب من
    دوست دارد خلوت سجاده ها را قلب من
    بي سبب اين راه را پيموده پاي سست من
    يک جهان راه است بين قلب تو تا قلب من
    آسمان عشق بوي عاشقي هرگز نداد
    مي پرد در آسمان، تنهاي تنها قلب من
    دل به چشمان کسي بسپار از جنس درخت
    مي نويسد باز با خطي چليپا قلب من
    زندگي نامهربان شد جاي دلتنگي که نيست
    مهربان تر مي شود امشب خدا با قلب من...


    دلتنگ خنده هاي بهارانت
    در کوچه هاي خزان زده دلم
    نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام
    يک شب ازکوچه خيالم بگذر
    شايد عطر گيسوانت خواب پريشانم را
    التيام بخشد
    منتظر حضور گرمت هستم


    با سلام وب خوب و مطالب خوبتري داريد همچنين

    امکانات جالبي هم تدارک ديده ايد خوشحال ميشم

    به وب من هم سر بزنيد و در صورت تمايل تبادل لينک

    داشته باشيم شاد و موفق باشيد
    + سالار 

    چون پرده ي حرير بلندي
    خوابيده مخمل شب ، تاريك مثل شب
    آيينه ي سياهش چون آينه عميق
    سقف رفيع گنبد بشكوهش
    لبريز از خموشي ،‌ وز خويش لب به لب
    امشب بياد مخمل زلف نجيب تو
    شب را چو گربه اي كه بخوابد به دامنم

    من ناز مي كنم
    چون مشتري درخشان ،‌ چون زهره آشنا
    امشب دگر به نام صدا مي زنم تو را
    نام ترا به هر كه رسد مي دهم نشان

    آنجا نگاه كن
    نام تو را به شادي آواز مي كنم
    امشب به سوي قدس اهورائي
    پرواز مي كنم

     <      1   2   3   4   5    >>    >