خورشيدهاي بي شماري در چشم هاي ما مخفي مانده اند...
خوابهاي ما خُرّم از گندم است ، دست هاي ما بوي نان مي دهند .
به خود اعتماد کنيد ، از نو زاده خواهيد شد...
سيد علي صالحي
حيف باشد چون تو شهبازي که عالم صيد تست
در چنين دامي شده نخجير آب و دانهئي...
« خواجوي کرماني »
سلامممممممممممممممممممممممممممممم
خوبي دوستم؟
خيلي وقته نديده بودمت
از شيخ ابوالحسن خرقاني که از عرفاي صاحبنام و پير زمان و رهبر مردم بود
پرسيدند تو خداي را کجا ديدي؟ گفت: آن جا که خود را نديدم،
چون نيستي خود را به خدا دهي...
خدا هستي خود را به تو خواهد داد...
نيست کند هست کند بيدل و بيدست کند
باده دهد مست کند ساقي خمار مرا...
مولانا
تاب بنفشه ميدهد طره مشک ساي توپرده غنچه ميدرد خنده دلگشاي تواي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوزکز سر صدق ميکند شب همه شب دعاي تومن که ملول گشتمي از نفس فرشتگانقال و مقال عالمي ميکشم از براي تودولت عشق بين که چون از سر فقر و افتخارگوشه تاج سلطنت ميشکند گداي توخرقه زهد و جام مي گر چه نه درخور همنداين همه نقش ميزنم از جهت رضاي توشور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سرکاين سر پرهوس شود خاک در سراي توشاهنشين چشم من تکيه گه خيال توستجاي دعاست شاه من بي تو مباد جاي توخوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسنحافظ خوش کلام شد مرغ سخنسراي تو