• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : تشنه ي امام زمان(عج)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 199 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     

    ممنون از حضور گرمتون.

    باز هم بهم سر بزن.

    باي تا هاي


    باز آن يار بي وفا
    باز آن يار با جفا
    من تنها يا دل شدم
    او با کي شد همنوا
    او که با من ميدميد
    او که از من مي شنيد
    حال رفته بي من چرا
    راز دل شد برملا
    من بي او خوابم نبرد
    او با کي شد هم قبا
    باز من ديوانه شدم
    مست با بيگانه شدم
    او در دلم جا خوش بکرد
    من رسوا ترين رسوا
    خوش بودم وقتي که بود
    مست بودم با دلبران

    سلام عزيزم اپم اين بار باز هم متفاوت

    به کافه داداشت بيا چاي نسگافه

    خواهش مي کنم نظر يدادت نره عزيزم

    نوکرت داداشتان

    + اخراجي 

    با سلام جالب بود

    متشكركه سر زديد


    از حساب و کتاب بازار عشق

    هيچ گاه سر در نياوردم !

    و هنوز نمي دانم چگونه مي شود

    هربار که تو بي دليل ترکم مي کني

    من بدهکارت مي شوم ؟
    از حساب و کتاب بازار عشق

    هيچ گاه سر در نياوردم !

    و هنوز نمي دانم چگونه مي شود

    هربار که تو بي دليل ترکم مي کني

    من بدهکارت مي شوم ؟

    چقدر اين دوست داشتن هاي بي دليل...خوب است!

    مثل همين باران بي سوال

    که هي مي بارد...

    که هي اتفاق آرام و شمرده شمرده مي بارد!!

    مثل باران چشمهايت ديدني است ? شهر خاموش نگاهت ديدني است. زندگاني معني لبخند توست ? خنده هايت بي نهايت ديدني
    هرکس ز خدا مي طلبد راحت جاني ، من طالب آنم که تو بي غصه بماني . .
    اي کاش به دادم آسماني برسد

    در کوچه ي شب ستاره خواني برسد

    چو چشم دريچه ي راز بگشايم

    مهتاب اگرنه، مهرباني برسد.

    "شيون فومني"
    من اکنون احساس مي کنم ،
    بر تل خاکستري از همه آتش ها و اميدها و خواستن هايم ،
    تنها مانده ام .
    و گرداگرد زمين خلوت را مي نگرم.
    و اعماق آسمان ساکت را مي نگرم.
    و خود را مي نگرم
    و در اين نگريستن هاي همه دردناک و همه تلخ ،
    اين سوال همواره در پيش نظرم پديدار است .
    و هر لحظه صريح تر و کوبنده تر
    که تو اين جا چه مي کني ؟
    امروز به خودم گفتم :
    من احساس مي کنم ،
    که نشسته ام زمان را مي نگرم که مي گذرد.
    همين و همين .
    مثل ستاره
    پر از تازگي بودي و نور
    و در دستت انگشتري بود از عشق
    و پاکيزه مثل درختي
    که از جنگل ابر برگشته باشد

    سرآغاز تو
    مثل يک غنچه سرشار پاکي
    زمين روشني تو را حدس مي زد
    تو بودي ،هوا روشني پخش مي کرد

    و من
    هر گلي را که مي ديدم از
    دستهاي تو آغاز مي شد
    و آبي که از بيشه اي دور مي آمد آرام
    بوي تو را داشت

    من از ابتداي تو فهميده بودم
    که يک روز خورشيد را خواهي آورد
    دريغا تو رفتي!
    هراسي ندارم
    مهم نيست اي دوست
    خدا دستهاي تو را
    منتشر کرد...
    ""سلمان هراتي""

    ميان همهمه ي آدمهايي که

    با لهجه چشم هايم بيگانه اند...

    تو از زباني مي آيي که

    الفبايش انگار

    تکثير مردمکان من مي باشد!!!

    آقا سري به سايه ي ما هم نمي زني

    دلها که سوختند و ندارند مأمني



    چشم انتظار ، بي تو سراپا تمام اشک

    بنشسته اند جمع گدايان الکني



    قحطي ِ عشق، سر زده بر آسمان ، بيا

    تا گنج التفات تو ما را کند غني



    ما خسته ايم و خسته تر از ما تويي ، چرا

    دل از عذاب ِ غيبت کبري نمي کَني ؟



    ديگر نکن بهانه که آلوده دامنم

    بي تو چگونه جان دهد آلوده دامني ؟



    گرگان يأس ، زندگي ام را دريده اند

    از من اثر نمانده بجز پاره پيرهني



    با اينهمه ، به لطف تو،من دل خوشم که باز

    پاسخ دهي به اوج تمناي چون مني

    ............

    دوست عزيز خوبي و خوشي تو را آرزومندم

    .

    کدام نقطه ي اين خاک زير پا ي تو نيست ؟ / کدام پاره ي خورشيد آشنا ي تو نيست ؟

    بگو کدام نسيم شکفته در واد ي است ؟ / که ذهنش آينه بنداني از صفا ي تو نيست . . .

    يا ابا صالح المهدي ادرکني

    کي شود در ندبه هاي جمعه پيدايت کنم / گوشه اي تنها نشينم تا تماشايت کنم

    مينويسم روي هر گل نام زيباي تو را / تا که شايد اين شب جمعه ملاقاتت کنم . . .

    اللهم عجل لوليک الفرج

    .

     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >