گاهي گمان نميکني و ميشود
گاهي نميشود که نميشود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نا گفته قرعه بنام تو ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود
سلام آبجي ممنون از شعر قشنگت
ريزد اگر بر تو نگاهم هيچ
باشد به عمق خاطره ام جاي ات
فرياد من به گوشت اگر نايد
از ياد من نرفته سخن هايت
چه زباني
صادق تر و زلال تر و بي رياتر از
زباني که کلماتش نه لفظ است و نه خط؛ اشک است.
و هر عبارتش ناله اي، ضجه ي دردي، فرياد عاشقانه ي شوقي!
دکتر علي شريعتي[گل][گل][قلب]
کاش ميشد هيچ کسي تنها نبود
کاش ميشد ديدنت رويا نبود
گفته بودي با تو مي مانم ولي...
رفتي و گفتي که اينجا جا نبود
ساليان سال تنها مانده ام
شايد اين رفتن سزاي ما نبود
من دعا کردم براي بازگشت
دست هاي تو ولي بالا نبود
باز هم گفتي که فردا ميرسي
کاش روز ديدنت فردا نبود
ولي در گوشه اي تنها نشستن
براي يگران چون کوه بودن
ولي در قلب خود آرام شکست
براي هر لبي شعري سرودن
ولي لب هاي خود همواره بستن
مثل هميشه عاليه
هر دوتا شعر و خيلي دوست دارم
مخصوصا اون اوليه
جفتشون خيلي قشنگ و پر معنين
سلام آبجي آپت مثل هميشه عالي بودکوله بارت را که برداشتيريختم شکستم و ذوب شدممي ترسيدم از ان مسير که امده ايباز نگردي...مي ترسيدم راهمان يکي نباشد...مي ترسيدم بگويي:(بسيار خوب وقت رفتن است)ترسيدم ريختم شکستم و ذوب شدماما ناگهان دستانم را گرفتيو باز همان نگاه آتشين...و گفتي برويم که مسير زندگي ما يکي است))
[قلب][گل][گل]