• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : بابا...بابا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام...اينجا زهراي خسته نشسته است با کوله باري از اشک...دل به دريا بسپار تا سيراب گردي در مواقعي که ياد تشنگي ديدار پدر را داري...گويي ندايت در ميدان کمال به چرخش در مي آيد و در آسمان ابرها در ممزوجيت به بارش تبديل مي گردد...گريه کن تا رسوا کني دهر را و مويه کن تا به درد آوري قلبها را...چه سنگدلند کساني که فقط صداي خويش مي شنوند و درد را بر نمي تابند و در نظر آئينه را به تماشا نشسته اند همراه با معکوس خويش...گل نيلوفر بر خاک نشسته و رخ نمايان مي کند بدون اينکه گل آفتاب گردان را سلامي دهد...تنها باش شايد نيلوفران پرواز کنند...

    دل ِ بي تاب ِ تب کرده اَم را که مي بيني...

    برايم لالايي بخوان مي خواهم کمي زمزمه کنم