هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است.وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که …
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی
مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان
میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش….
و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو….
گفتم: به چشم.
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست…
به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم، میدانست.
با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟
من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صورتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم…
من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟!
خدا گفت: من؟!!
فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!
خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا …
و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند …
داشتم دفترچه های قسط هایم رو ورق میزدم
تا آخر عمر بدهکار رحمتت هستم
خدای مهربان
نوشته شده توسط زهرا در دوشنبه 89/9/8 ساعت 9:50 عصر موضوع | لینک ثابت
خدای من !...
بر من و امیدی که به مهربانی ات بسته ام رحم کن مهربانا...!
لحظه لحظه زندگی ام را تو بساز و بهترین ها را به من هدیه کن...!
دوستت دارم خدای مهر و عشق...!
زندگی ام را از مهر و رحمت و عشق ات سرشار کن ...!
زندگی ام را به دستان پر قدرت تو سپردم ...
باشد که آرامش و خوشبختی را در هر لحظه ی زندگیم با مهر و عشق تو ای بیکران بچشم .
تو را سپاس برای هر آنچه که به من عطا کردی ای مهربان و ای قادر متعال .
تو...ای تنها هدایتگر من ...آرامش بخش من...
تو................................................................................!
تو ! خدایی که هر لحظه زندگی ام را با بهترین هایی که برای من به ارمغان می آوری سرشار میکنی .
تو ...! تنها نازنینی که همیشه مرا در آغوش مهربانت گرفتی و مهر و عشقی ناب به من هدیه کردی...
خدای من ... خدای مهربانم ...دریاب حال مرا ...
میدانم ... در حقت کوتاهی کرده ام...بگذر از من مهربانا ...هرگز نمیگویم که تو ! را فراموش کرده ام...محال است که این را بگویم ...محال .
فقط...مدتی ست که...تو ! خوب میدانی...اتفاقاتی ... افکاری ... مرا به خود مشغول کرده ست ... که به لطف تو ! ای مهربان ...به عنایت و توجه تو ! ای بیکران ...ایمان دارم ... و یقین دارم که همه چیز به بهترین شکل به انجام خواهد رسید و من با داشتن تو ! خوشبخت ترین خواهم بود .
عاشقم بر تو ! ای تنها تکیه گاه زمین و آسمان من . ای مهربان قدرتمند .
ای قادر بلند مرتبه و متعال ...دوستت دارم ...
ای خدای مهر و عشق...!
دستم را بگیر ...!
خوشبخت ترینم کن ...!
به من محبت کن ...به من آرامشی عطا کن که تو ! را بیش از پیش در تار و پود زندگی ام بیابم .
سپاس ! سپاس ! سپاس ... برای هر آنچه که به من از مهر بی حسابت به ارمغان آوردی...و همواره ...می آوری .
چشم براه مهربانی ها و راهنمایی های تو ! هستم ... همیشه ! و هر لحظه .
مگذار خطا کنم ...مگذار ای قادر متعال ... که تویی ! که بر همه امور زندگی ام آگاهی .
نوشته شده توسط زهرا در دوشنبه 89/7/12 ساعت 9:27 عصر موضوع | لینک ثابت
از آن روزی که من دیدم نگاهت
شدم عاشق به چشمانت سیاهت
آن وقت عشق تو روز و شبم بود
به هنگام شب بالین سرم بود
یک روز از عشق تو غافل نبودم
به عشق دیگری حاصل نبودم
تو بودی عشق من فقط تو بودی
تو هستی عشق من فقط تو هستی
گریه کردم گریه هم اینبار آرامم نکرد هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و وبلاگ آرامم نکرد
نوشته شده توسط زهرا در شنبه 89/7/10 ساعت 10:42 عصر موضوع | لینک ثابت
خدای من !
ای تنها امید و تکیه گاهم ! ای که همه چیز در درستان پرقدرت توست ...
ای که بر همه چیز آگاهی ...
مهربان من !
تو تنهای امید من در لحظات سخت زندگی ام هستی ...
تو را قسم به قدرت بی حد و کرانت مرا کمک کن و مگذار که در ... آنچه برای من مشکل است و برای تو سهل ... درمانده شوم ...
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... !
تو را از اعماق وجودم صدا می کنم و از صمیم قلبم با نهایت عجز ... از تو و مهر و لطف و عنایت همیشگی ات تمنا می کنم کمکم کنی و بگذاری که همه چیز به خوبی برای من پیش برود...و آنجایی که هیچ چیز در دست من نیست...و فقط قدرت بی کرانت می تواند همه چیز را روبراه کند...تو با من باش مهربانا !
کمکم کن !
مشکلم را حل کن...!
تو را قسم به خدایی ات ! ای قدرتمند بی کران ...!
منتظر مهر و لطف بی نهایت تو هستم ای بی کران مهربان و ای خدای متعال و قدرتمند من !
تو را سپاس برای همه ی مهربانی هایت...!
منتظرم !
منتظر پاسخی شیرین ... به شیرینی تمام مهربانی هایت هستم ...!
خدایا !
چشم براهم .............................!
چشم براه مهر بی حد و نهایت و همیشگی توام ای مهربان !
دلم گرفته ، ای خدا
این روزا هیچکی غیر تو ، درد من ونمی دونه
دلم گرفته ، ای خدا
حتی صدامم این روزا به ساز من نمی خونه
دلم گرفته ازهمه
از این روزای سوت و کور
از این ترانه مردگی، از این شبهای بی عبور
تمام لحظه های دلم زیر هجوم حادثه منتظر
یه راهیه تا دوباره به توبرسه
دلم گرفته، ای خدا
گریه امونم نمی ده ، چرا دیگه حتی دلم
تو رونشونم نمی ده
گناه بی باوری مو ، خودم به گردن می گیرم
اگر نگیری دستامو ، تو دستای غم می میرم
دلم گرفته ، ای خدا
واسه رسیدن به تو ، یه فرصت تازه می خوام
دوباره دستامو بگیر ، مثل روزای بی کسی
دلم گرفته ،ای خدا حتی بهشتو نمی خوام
شگی توام ای
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش میگیره ، بی بهونه می باره ......
به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و
می باره ...
اینقدر می باره تا آفتابی شه ... آبی شه ...!!!
کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دل میگیره اونقدر بباری تا
بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ... انگار نه انگار که
غصّه ای بوده ... همه چیز فراموش بشه ...!!!
آسمون چشم های من همیشه میباره...ولی با گریه هم آسمون دلم آفتابی نمیشه تا روزی که.......؟
مهرب
تنها یک تنها می داند که تنهایی ،تنها درد یک تنها نیست .....
خخخخخخخخخ
نوشته شده توسط زهرا در دوشنبه 89/7/5 ساعت 12:2 صبح موضوع | لینک ثابت
آخرین نوشته ها
به نام خدا
بهارم بی تو سرد است پدر
دلم میخواد پرستارم تو باشی پدر
چهاردهم آذردومین سالگرد ویران شدن زندگیم پدر
محرم بی پدری رسید
675 روز بـــــــی پـــــــدری گــــــذشـــــــــت...
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر
فقط پدرم را می خواهم...
وقتی پدر نداری
تمام آرزوهای من...
من هم... روزگاری... پدر داشتم...
277 روز بابا جونم دلتنگتم
خدایا:
درد غم بی پدری
[عناوین آرشیوشده]
درباره وبلاگ
زهرا
برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح پدرم صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ...?
کاش بـودی پدرتـا دلـم تنهــا نبـود
تـا اسیــر غصــه فــردا نبــود
کاش بــودی پدرتا بـرای قلـب مـن
زنــدگی این گونه بی معنا نبـود
کاش بـودی پدرتا لبـان سـرد مــن
قصـه گـوی غصـه غـم هـا نبـود
کاش بـودی پدرتا نگـاه خستــه ام
بی خبـر از مــوج و از دریـا نبـود
کاش بـودی پدرتـا زمستـان دلــم
این چنین پرسوز و پرسرما نبود
کاش بـودی پدرتـا فقـط باور کنی
بعد تــو ایــن زنــدگی زیبـا نبـود
فهرست اصلی
دوستان
نوشته های پیشین
سایر امکانات
POWERED BY
language="java" src="