سلام زهراي عزيزم
خوبي؟؟؟
نگرانتم عزيزم...
عيد مبعث مبارک
اگر مقصد پرواز است، قفسويران بهتر.پرستويي که مقصد را کوچ مي يابداز ويراني لانه اش نمي هراسد ......
«مردمان، مسافر کاروان مرگند،اما خود نمي دانند. مرگ، کاروان دارسفر زندگي است. کجاوه ثابت مي نمايد! دل شهرنشينان، پرستويي در قفس است،پرستو را با گرما عهدي است که هر بهارتازه مي شود. وطن پرستو بهار است واگر بهار، مهاجر است از پرستو مخواه که بماند.اما وطن مألوف پرستوي دل، فراسوي گرما و سرما و شمال و جنوب در ماوراست. اهل هجرت که کاروانيانند و کشتي نشستگان،خوب مي دانند اين خمودي که شهرنشينانرا گرفته از چيست!» (شهيد سيد مرتضي آويني)[گل]
باتشکر از لطفتون، التماس دعا و به روزم[گل][گل]
وقتي با خدا گل يا پوچ بازي مي کني .. نترس!
تو برنده اي .. آخه خدا هميشه دوتا دستش براي تو پُره ...
سلام مهربون دوست
بانوشته اي به روزم ومنتظر حضور خوب شماممنون كه مى آئى
سلام مهربون بعد مدت کوتاهي که نبودم بازم اومدم با مطلبي جديد دعوتت ميکنم بياي به وبم ،خوشحال ميشم تشريف بياري،منتظرررررررررم[قلب][بوسه][گل]
بعضي وقتا آدما الماسي توي دست دارنبعد چشمشون به يه گردو مي افتهدولا ميشن تا گردو رو بردارنالماسه مي افته تو شيب زمينقل ميخوره و تو عمق چاهي فرو ميرهميدوني چي ميمونه؟يه آدمو، يه دهن باز، يه گردوي پوک و يه دنيا حسرت![خجالت]
يک روز زن و شوهر جواني که هر دو زيست شناس بودند طبق معمول براي تحقيق به جنگل رفتند. آنان وقتي به بالاي تپّه رسيدند درجا ميخکوب شدند. يک قلاده ببر بزرگ، جلوي زن و شوهر ايستاده و به آنان خيره شده بود. شوهر، تفنگ شکاري به همراه نداشت و ديگر راهي براي فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پريده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترين حرکتي نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زيست شناس فرياد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دويد و چند دقيقه بعد ضجه هاي مرد جوان به گوش زن رسيد. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اينجا که رسيد دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوي پرسيد : آيا مي دانيد آن مرد در لحظه هاي آخر زندگي اش چه فرياد مي زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوي جواب داد: نه، آخرين حرف مرد اين بود که «عزيزم ، تو بهترين مونسم بودي.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت هميشه عاشقت بود.››
قطره هاي بلورين اشک، صورت راوي را خيس کرده بود که ادامه داد: همه زيست شناسان مي دانند ببر فقط به کسي حمله مي کند که حرکتي انجام مي دهد و يا فرار مي کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پيش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. اين صادقانه ترين و بي رياترين ترين راه پدرم براي بيان عشق خود به مادرم و من بود.
گردآوري : آلامتو[گل]
ممنون از لطفتون ، التماس دعا و به روزم[گل][گل]
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام زهراي عزيز
ببخشيد دير خدمت رسيدم مدتي در سفر و بلافاصله در اعتکاف با خوبان به سر ميبردم .... ان شا الله مشکلي که مطرح کردي هر چه زودتر حل شود .... ماه رجب فرصت مناسبي براي دعا و اجابت است پس امورت را به خدا واگذار که همانا خدا براي بنده اش کافي است
موفق باشي
سلام خوبي زهرا خانم ؟ چه خبرا کم پيدا شديا . مخفي مياي مخفي ميري
حال بابا جون چطوره خوب شده ؟
انشالله که زود خوب ميشه
اگه افتخار داديد به وبلاگ بنده ي حقير هم يه سري بزنيد خوشحال ميشيم
التماس دعا
آه،اي ام المصائب، تمام داغها و سوگها، در حضور مصيبتهاي تو رنگ ميبازد و از ياد ميروند.