وبلاگ :
گل نيلوفر
يادداشت :
لمس خدا
نظرات :
20
خصوصي ،
76
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
م رضايي
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار
صوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
كه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكار
بلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق
نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيار
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيحاند
نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار
خبرت هست كه مرغان سحر مىگويند
آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار
تا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش
حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيدار
كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟
يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟
وقت آن است كه داماد گل از حجله غيب
به درآيد، كه درختان همه كردند نثار
آدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار
باش تا غنچه سيراب دهن باز كند
بامدادان چون سر نافه آهوى تتار
مژدگانى، كه گل از غنچه برون مىآيد
صد هزار اقچه بريزند درختان بهار
باد گيسوى درختان چمن شانه كند
بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر
راست چون عارض گلبوى عرق كرده يار
باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد
در دكان به چه رونق بگشايد عطار؟
خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز
نقشهايى كه درو خيره بماند ابصار
ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن
همچنان است كه بر تخته ديبا دينار
اين هنوز اول آذار جهان افروز است
باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار
شاخها دختر دوشيزه بالغاند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمار
عقل حيران شود از خوشه زرين عنب
فهم عاجز شود از حقه ياقوت انار
بندهاى رطب از نخل فرو آويزند
نخلبندان قضا و قدر شيرن كار
تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت
زير هر برگ چراغى بنهند از گلنار
سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى
هم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگار
شكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطف
كوزه چند نبات است معلق بر بار
آب در پاى ترنج و به و بادام، روان
همچو در پاى درختان بهشتى انهار
گو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببين
اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار
پاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيز
ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار
پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور
نقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگار
چشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ
انگبين از مگس نحل و در از دريا بار
نيك بسيار بگفتيم درين باب سخن
و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار
تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او
همه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزار
آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟
جاى آن است كه كافر بگشايد زنار
نعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون است
شكر انعام تو هرگز نكند شكر گزار
اين همه پرده كه بر كرده ما مىپوشى
گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار
نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار!
فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى
به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار
حيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفت
يارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار
درد پنهان به تو گويم كه خداوند منى
يا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرار
سعديا
، راست روان گوى سعادت بردند
راستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار