باغ.من................
آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر با آن پوستين سرد نمناکشباغ بي برگيروز و شب تنهاست ؛با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ؛ سرودش بادجامـه اش شولاي عريـاني ستور جز اينش جامه اي بايد؛بافته بس شعله ي زر تار پودش بادگو برويد يا نرويد ؛ هر چه در هر جا که خواهد يا نميخواهدباغبان و رهگذاري نيستباغ نوميدان ؛چشم در راه بهاري نيست