• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : اي مولاي من مهدي جان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 55 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غريب 
    غنچه خنديد ولي باغ به اين خنده گريست

    غنچه آن روز ندانست که اين گريه ز چيست !

    باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبديل

    گريه باغ فزون تر شد و چون ابر گريست

    باغبان آمد و يک يک همه گلها را چيد

    باغ عريان شد و ديدند که از گل خالي است

    باغ پرسيد چه سودي بري از چيدن گل ؟!

    گفت : پ‍‍ژمردگي اش را نتوانم نگريست

    من اگر ز روي هر شاخه نچينم گل را

    چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فاني است

    همه محکوم به مرگند چه انسان ، چه گياه

    اين چنين است همه کاره جهان تا باقي است !!!

    گريه ي باغ از آن بود که او ميدانست

    غنچه گر گل بشود هستي او گردد نيست !!

    رسم تقدير چنين است و چنين خواهد بود

    مي رود عمر ولي خنده به لب بايد زيست