آهنگر
در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فرياد او اين است، و اين است فرياد تلاش او:
" ـــ کي به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم ديد؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خيال من يکي تر زندگاني کن!"
زندگاني چه هوسناک است، چه شيرين!
چه برومندي دمي با زندگي آزاد بودن،
خواستن بي ترس، حرف از خواستن بي ترس گفتن، شاد بودن!
او به هنگامي که تا دشمن از او در بيم باشد
( آفريدگار شمشيري نخواهد بود چون)
و به هنگامي که از هيچ آفريدگار شمشيري نمي ترسد،
ز استغاثه هاي آناني که در زنجير زنگ آلوده اي را مي دهد تعمير...
بر سر آن ساخته کاو راست در دست،
مي گذارد او ( آن آهنگر)
دست مردم را به جاي دست هاي خود.
او به آنان، دست، با اين شيوه خواهد داد.
ساخته ناساخته،يا ساخته ي کوچک،
او، به دست کارهاي بس بزرگ ابزار مي بخشد.
او، جهان زندگي را مي دهد پرداخت!