دور شمع پيکرت، گرديده ام خاکسترت
اي به قربان تو و اين رنگ زرد پيکرت
از نفس هاي بلندت ميل رفتن مي چکد
حق بده امشب بميرم در کنار بسترت
تا نگيرد خون تازه گوشه ي تابوت را
مهلتي تا که ببندم دستمالي برسرت
حيف شد، از آنهمه دلواپسي کودکان
کاسه هاي شيرمانده روي دست دخترت
کاش مي مردم نمي ديدم به خاک افتاده است
هيبت طوفاني دلدل سوار خيبرت