خداوندا با تو سخن مي گويم
از عشقآن ميل شديد دروني
آن جادوي جاوداني آن عطش کاشتن و درو کردن
آن عظمت فکر کردن و ديدنآري خداوندا از تو مي پرسم
کجا رفته است آن تکثر روح نيک تواگر درون نيک است پس اينها چيستصداي قناري در قفس از براي چيست
خداوندا.....
از تو مي پرسماگر آدم اشرف مخلو قات استاگر او کمال آفريده ها استپس چرا حقارتش مي بينيپيش مخلوقاتاو را که افسارش باز کردي وگفتي برو تا باز گردي سوي من
خداوندا ....
از تو مي پرسمکدامين مالک گله اش را دست گرگ مي سپارد که تو گرگ را مبصر کلاس ما کرديما در زمين همه بنده شيطانيم اگر خود را گول نزنيماو ما را حکمراني مي کندهر چه خواهد مي دهد و هر چه مي خواهد گيردالا جان که از آن توست
پروردگارا ... از تو مي پرسم
آيا نمي خواهي ظاهر کني آن حقيقتي که وعده داده بوديآن قيامتي که ما را از آن ترسانده بودي
بار الها ...پس کجا خوابيده آن ناجي که ما را قول اميد داده بودياميد در انتظارش ياٌس را مي نوشدو خداوندا از تو مي پرسمکي مي شود ديگر از تو نپرسم
[گل][گل]