• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : داستان بسيار زيباي ' ما و خدا '
  • نظرات : 0 خصوصي ، 163 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + داداش 
    سلام در غم خورشيدم که غروب کرد ما را تنها گذاشت رفت بي پناهم ما ها که بچه هايش بودم اري روزي با پسر عموي شهيدم در خيبان راه مي امديم پسر عمويم برام گفت کاش العان اين جا يک ماشين نگه دارد ما را به حسينيه جماران ببرد عصر در کوچه بودم دوستم نامه اي داد گفت فردا جلو استاندري باشيد به ددار نور امام خميني برويد من برادرم و پسر عمويم هم برداشتيم رفتيم رفتيم در حسنيه جماران همه نشسته بوديم تا اين که خورشيدم امد مثل مهتاب عالم تاب مي درخشيد ما فقط نگاه مي کرديم گريه مي کرديم اري من مي گويم در سوگ خورشيدم خون گره مي کنم حق دارم خدا امام عزيزم وشهدا اسلام با پيامبر مهشور بفرمايد خاک پات داداشت
    پاسخ

    سلام داداش مهربونم خوش به سعادتتون كه با پير جمران ملاقات داشتيد انشالله كه اين بار ملاقاتتون را با مولا صاحب زمان مهدي باشد رحلت امام را بهتون تسليت ميگم....