سالهاي پيش چشمم باز بودآسمان در من طنين انداز بودذوق دردي سوز آهي داشتماشک هاي رو به راهي داشتمصبح تا ظرف انابت ميشدمشام مهمان اجابت ميشدمآسمان را ميکشاندم تا رصدروي کوه "قل هو الله احد"کاسه ي ظهرم دعاي ساده بودنيمه شبهايم پر از سجاده بودمن نيايش مي سرودم سار نيزمن "خدا" مي گغتم و نيزار نيز....