در تمام كوچه هاي شهر به دنبال ياد گاري هايش مي گردممي دوم گاهيمي پرم گاهيسايه اش از سر كوچه مي گذرداين كوچه به كوچه ديگر مي رودصداي نگهبان دروازه شهر آمد:"خارج شو"
وقتي رسيدم دروازه را بسته بودند
حتي نشد سايه ات را براي يادگاري بردام....
عزيزم شما رو با افتخار لينک کردم و خوشحال ميشم متقابلا جز دوستات قرار بگيرم