اگر به ديده ظاهر ترا نمي بينم ولي ترا ز دل و جان جدا نمي بينم
چنانکه شيفته آن جمال زيبايم به هر چه مي نگرم جز ترا نمي بينم
بود جمال تو آئينه خدا مهـدي که در جمال تو غير از خدا نمي بينم
نمي کني ز مراعات حال ما غفلت که اين سجـــــيّه به غير از شما نبينم
بلاي عشق ترا من بلا نمي دانم گداي کوي ترا من گدا نمي دانــــم
ز بس که پرده عصـــيان گرفته چشمم را تو در کنار مني من ترا نمي بينـــــم