کسي چه مي داند شايد روزي از روزها دلم
براي همين روزهايي تنهايي مفرط هم تنگ شود،
همانطور که الان ،ميان تنها عصاره ي باقي مانده از گذشته ، خاطره ها را مي گويم ،
براي برگشتي به ان روزها دست و پا مي زنم .
کسي چه مي داند شايد سال ديگر اين روزها که به سرعت روزهايي خوشي ،
با همه ناخوشي و بي قيد و بنديش
، مي گذرد ، بهتر باشد . شايد هم بدتر ...
کسي چه مي داند رنگ فردا را ،
گذشته به ظاهر بهتر بود ، به اين قاعده آينده بدتر از امروز است ، انگار قدر بايد دانست ،
اگر عقلي باشد ، اگر احساس بگذارد ،
شايد فردا خاکستري مايل به سياهي باشد تا سپيدي مايل به خاکستري امروز ...
کسي چه مي داند قدر لحظه ها را ...
" برگرفته از کلاغ سياه"