....اما سلوک مخصوص مردان خدا بود و بس، آنان که با يک نظر عاشق شدند و بر عشقشان استوار ماندند، آنان که به طي الارض و چشم برزخي و رياضت سالکين اين دنيا خنديدند و به سرعت باد تا خود خدا دويدند و رفتند.
پير سالک ما آن طفل سيزده ساله اي بود که با آن بصيرت، صداي شکسته شدن استخوانهاي خود را زير تانک دشمن شنيد و خنديد.
پير سالک ما شهيد باکري بود که با آن بصيرت خود، درابتداي جنگ، ماندن و حسرت کشيدن ما را برايمان ترسيم کرد و در قالب وصيت نامه به همه ما فهماند که ايها الناس خودتان را به اين کشتي برسانيد والا اگر در بالاترين قله ي جهان نيز برويد عذاب خدا، شما را فرا خواهد گرفت.
و هيچ عذابي بالاتر از اين نيست که بعداز بيست و پنج سال خانه نشيني، خار در چشم و استخوان در گلو، در حسرت شهدا اشک بريزي و هيچکس نفهمد که چه مي گويي و خواسته ات چيست.....آفرين از تلفيق و ترکيب هنر و فرهنگ و کار زيبايي که شما در وبتان انجام داده ايد... موفق باشيد.