عصر اين جمعه دلگير دلم گفت : بگويم ، بنويسم که چرا عشق به انسان نرسيدست ؟!
چرا آب به گلدان نرسيدست ؟! و هنوزم که هنوزست غم عشق به پايان نرسيدست ؟!
بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد ؛ بنويسد
که هنوزم که هنوزست چرا يوسف گم گشته به کنعان نرسيدست ؟!
و چرا کلبه احزان به گلستان نرسيدست ؟!
عصر اين جمعه دلگير وجود تو کنار دل هر بي دل آشفته شود حس
کجايي گل نرگس ؟!!
يک عمر تو زخمهاي مارا بستي،
هرروز کشيدي به سر ما دستي،
شعبان که به نيمه ميرسد آقاجان،
ما تازه به يادمان مي آيد هستي
اي گل نرگس ما را درياب
ما را درياب