بيا گل نرگس
اين روزها انگار دست انتظار ؛ مهديه اي بنا کرده است به وسعت تمامي چهان
آبها همه با هم دعاي فرج ميخوانند
کوه ها به انتظار نشسته اند
ملائک در ذکر « يا مهدي » با زمينيان ،هم نوا شده اند
عرش و فرش با نواي رسا « أين بقية الله » ميخوانند
آنان به اميد صبح ميخوانند « رب النور العظيم و رب الکرسي الرفيع »
تو نيز بخوان و قسم ده « اني اسئلک بوجهک الکريم و بنور وجهک المنير »
الهي ! بگذار خورشيد با کجاوه طلايي اش از کوچه پس کوچه هاي انتظار طلوع کند
ديگر از نهايت شب حرف نزن ! به نامش فکر کن ! با دل بخوان
ميبيني !! نامش بر خشکسالي و هُرم خواهش هايت مي بارد
او بهار و قرار و دار وندار است
... منتظري !
اين رسم دلدادگي ست !
.... مضطري !
عالم مضطر اوست !
... کجايي