گريه کردم گريه هم اين بار آرامم نکرد
هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشمِ من افتاد، ديگر مثلِ قبل
گرمي آغوش شاليزار آرامم نکرد
بيتو خشکيدند پاهايم کسي راهم نبرد
دردِ دل با سايهي ديوار آرامم نکرد
خواستم ديگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، اين کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تببُر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردي؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد