در جوانه دست هايت، شور صدسپيدار، دف مي زند.
دشت هاي جست وجو را که مي دوي، رودخانه هاي صداقت، رد گام هايت را راه مي افتند.
هواي سينه ات، نفس هاي کوهستان را مکرر مي کند. قلبت، امين حرف هاي مگو است و دهانت، آيه هاي مبين امانت را به تفسير مي آيد.
به روشني نگاهت، سپيده هاي جهان گواهند. حتي خاک، راستي قدم هايت را سوگند مي خورد.