گل فرياد ميرويد زحجم خاک از شوقش به پايان ميرسد چشم انتظاري هاي طولاني
بساط شادمانيها مهيّا گشته در هر جا رسيده فصل گلها، فصل زيباي گل افشاني
نصيب عاشقان از فيض ديدار گل رويش نگاهي آفتابي، ديدهاي از شوق، باراني
چراغ روشني بايد شبستان ولايت را وميتابد به صحن عشق آن خورشيد کنعاني به زيرسايه سبزش جهان آسوده ميماند گلستان ميشود عالم از اين مولود نوراني