کسي از جنس گلها از تبار آبي دريا ودست مهربانش چاره درد و پريشاني
کسي وامي کند دروازه هاي روشنايي را که تا پايان بگيرد قصه شبهاي ظلماني
زلبخندش شکوفا ميشود باغ گل نرگس زلبخندي زلال و روشن و شفاف و روحاني
حضورش نورميبخشد تمام بزم هستي را زنورش ميشود هر جاي اين عالم چراغاني
سرود عشق ميخواند فلک از شوق ديدارش سرود مهرميخواند دل، اين درياي توفاني