کشتي شکست خورده ي طوفان کربلا...در خاک خون طپيده ميدان کربلا ...گرچشم روزگار به او زار مي گريست ...خون ميگذشت از سر ايوان کربلا...نگرفت دست دهر گلابي به غير از اشک ....زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا ....چون خون ز حلق تشنه ي او برزمين رسيد..جوش از زمين بذروه عرش برين رسيد ..نزديک شد که خانه ي ايمان شود خراب ....ازبس شکستها که به ارکان دين رسيد...هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال ..او در دلست و هيچ دلي نيست بي ملال ...جمعي که زد بهم صفشان شور کربلا....در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند..عرش آن زمان به لرزه در آمد که چرخ پير ..افتاده در گمان که قيامت شد آشکار ...شد وحشتي که شور قيامت بباد رفت..چون چشم اهل بيت بر آن کشتگان فتاد.......