• وبلاگ : گل نيلوفر
  • يادداشت : كرامات امام عصر (عج)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 155 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    باسلام ابجي گلم

    داستان در بازار تبريز مي افته در ايام 28 سفر بازار چون تعطيل بود چند تاجر مي گويند بريم مشهد مي گويند يک مردي بود کمي ساده بود اين را هم با خدمان ببريم هم کار هايمان را مي کند هم کمي مي خنديم روز اخر بعيد از زيارت در حين بر گشتن اينها کاغذ را به ان مرد ساده نشون مي دهند که ما مزد مان را از امام رضا گرفتيم به ما کاغذ داد اين مرد ساده مي گويد شما برويد من ميام بر ميگردد حرم امام و داد مي زند اقا به انها لطف کرديد به من نه کمي به حال رويا مي رود امام را در حال رويا مي بيند امام کاغذي براش مي دهد مي گويد اين کاغذ شفاعت ماست وقتي به هوش مي ايد مي بيند دست راستش يک کاغذ هست چون خواندن نوشتن نمي دانست زود بر مي گردد به منزل باشادي فرياد ميزند من هم از امام رضا کاغذ شفاعت گرفتم بازاري ها مي خندند مي گويند ما شوخي مي کرديم ولي اين کاغذ به اونها نشان مي دهد مي بينند نوشته هست و يک مهر زده نوشته ان مهر علي بين موصل رضا بازاريان ان زمان مي فهمند چه اشتباه بزرگي کردند ببخش سرت را درد اوردم ابجي گلم نوکرت داداشت