خيال خام بلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
وماه را زبلندايش به روي خاک کشيدن بودبلنگ من-دل مغرورم-بريد وبنجه به خالي زدکه عشق -ماه بلند من - وراي دست رسيدن بودگل شکفته خداحافظ اگر چه لحظه ديدارشروع وسوسه اي در من به نام ديدن وچيدن بودمن و تو ان دو خطيم اري موازيان به ناچاريکه هردو باورمان زاغاز به يکدگر نرسيدن بوداگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشود امابهار در گل شيبوري مدام گرم دميدن بودشراب خواستم وعمرم شرنگ ريخت به کام منفريبکاردغل بيشه بهانه اش نشنيدن بود