ده
سخن گر سوز دل تابي ندارد
چکد گر آب از او آبي ندارد
دلي افسرده دارم سخت بي نور
چراغي زو به غايت دوستي دور
بده گرمي دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه فکرم روشنائي
زلطف پرتوي دارم گدائي
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجينه اي راز
ز گنج راز در هر کنج سينه