گوش کن
به صداي رد پاي آب
که هق هق نسيم را درهم ميشکند
گوش هاي ناتوانت را براي شنيدن صداي انفجار لحظه هاي بي کسي.......
آماده کن!......
درانحطاط لحظه ها
کنار جاده هاي فراموشي
عابري........ديوانه!
عابري ديوانه با لباس هايي ژوليده
با لباس هايي خيس
وکتابي در دست
در کنار جوي آبي مات و مبهوت.......
ايستاده بي حرکت!
ديوانه آرام و بي صدا خيره برانتهايي بي انتها
خيره بر دورترين ديدرسي که از جاده هاي فراموشي داشت.......
خيره بر کتاب هايي خيس
غرق در امواج قطره ها
صداي جيغ کودکي.........
و ديوانه ديوانه وار خود را به آغوش قطره ها مي سپارد
و اين اتهام محضيست براي صداي جيغ کودکان
دراين صداهاي سرشار از ترس........
چه نشاني از ترانه ميبيني؟
درميان شلاق هزاران رعدوبرق
پيکر ناتوانت تاب ماندن ندارد
پس باسماجت تمام تکرار اشتباهت را فرياد مزن
نگو کسي اين کتاب هاي خيس را لگد مال نميکند