( اسب )
از صبح تا غروب
مي گردد اسب پير
با چشمهاي بسته به گرد خودش مدام
تا كوزه هاي خالي عصار پر شوند
از روغن گياه
هر روز اسب گيج
در ذهن خود تمامي آفاق طي كند
اما به وقت عصر
بيند كه ايستاده همان نقطه ي نخست
اي خسته اسب پير
ما نيز همچو تو
درعالم مجازي رويا شناوريم
ليكن دو چشم ما
تا مرگ بسته است