سايه اي بود و پناهي بود و نيستلغزشم را تکيه گاهي بود و نيست
سخت دلتنگم کسي چون من مبادسوگ حتـي قسمت دشمن مبــاد
بــاورم نيست اين من نـابــاورمروي دوش خويش او را مي برم
مـي بـرم او را که آورده مـــــراپاس ايامـــي که پرورده مـــــرا
مي برم درخاک مدفونش کنـــماز حساب خويش بيرونش کنـــم
مثل من ده ها تن ديگـــــر به راهجامه هاشان مثل دل هاشان سياه
منتظــــر تا بارشان خالي شــودنــوبت نشخـــوار و نقالي شــود
هــرکسي هم صحبتـي پيدا کندصحبت از هــر جا بجز اين جا کند
ديدنش سخت است و گفتن سخت ترخوش به حالت ،خوش به حالت اي پدر