"داغ محـــرم"
قرار است ... چه ميشد که پروانه در دام آتش نباشدپر بسته با هيمهها در کشاکش نباشد
قرار است اگر قلب دنيا بسوزد ... بسوزدولي شعلهاش اين همه داغ و سرکش نباشد
قرار است مهمان بيايد براي خرابهولي سينهاش بي قرار و مشوش نباشد
سر بي تني سر به صحرا گذارد ... ولي نه!به دامان طفل اسيري منقش نباشد
زمين در نورديده مرز زمان را به تيري اگر چه کمان غمش دست آرش نباشد
قرار است در سينهها کز کند سينه سرخيمحرم که آمد دل آسمان خوش نباشد
شعر از: "حسنا محمدزاده"[گل]