خاطره کوتاه:[گل]................... ديماه سال 1361 چند روز قبل از عمليات پيروزمندانه والفجر مقدماتي بود كه به اتّفاق چند تن از برادران بسيجي توفيق حضور در جبهه دهلُران را داشتيم، يك روز مشغول صحبت بوديم كه ناگهان طنين شلّيك پدافندها (توپهاي ضدهوايي) در منطقه پيچيد. فهميديم كه حملهي هوايي صورت گرفته است، تا آمديم از جا بجُنبيم بمبهاي جنگندههاي دشمن در چند نقطه از زمين فرود آمدند و با انفجار آنها تعدادي از همسنگران و رزمندگان مستقر در دهلران شهيد يا مجروح شدند. به كمك همديگر تعدادي از مجروحين را به اورژانس سپاه انتقال داديم. داخل اورژانس بوديم كه مجدّداً حمله هوايي از سر گرفته شد. در حين بمباران وقتيكه ما از اورژانس خارج شده و به دنبال سنگري ميگشتيم، ناگهان متوجّه بمبي شديم كه تقريبا در شش متري اورژانس (حياط اورژانس) جا خشك كرده ولي خوشبختانه عمل نكرده بود...
از اين صحنه عجيب و وحشتناك، نگاهمان مات ومبهوت به يكديگر بود كه بلافاصله يكي از بسيجيان توجّه ما را بخود جلب كرد و گفت: نترسيد! اين معجزهي خداوند است! اين امداد غيبي است! از اينها كم نديدهايم، ارادهي خداوند در اين بوده است كه مجروحين داخل اورژانس زنده بمانند؛ همهي ما دستهايمان را بلند كرده و شكر اين امداد خداوندي را بجاي آورديم.[گل]..........................................
برگرفته از کتاب ياد ياران، نوشتهي پرويز بهرامي
http://mardanenabard.blogfa.com/post-41.aspx