جوانی خدمت عارفی رسیدوگفت:میخواهم

امام زمان(عج) راببینم!عارف گفت براین امربسیار

 پافشاری داری؟جوان نیزخودراتشنه ی

امام زمان(عج)دانست وطلب راهکاری

برای تحقق این امرکرد.عارف نیزگفت مقداری

 زیادی نمک بگیروبخورتابیست وچهارساعت

 آبی ننوش.بعداز آن امام زمان(عج)را خواهی دید!

جوان هم نمک هاراخوردوعطش به سراغش آمد؛

گاهگاهی می خواستکه آب بخورداماوقتی به فکردیدار

باحضرت(عج)می افتادازخوردن آب صرف نظر

می کرد.باخودگفت برای درک نکردن تشنگی

می خوابم وخوابید...اما همین که خوابیدخواب آب و

آبشارورودخانه دید.دوباره نیزخوابیدوخواب

دیدپای خودرادرآب گواراوخنک گذاشته.باربعدکه

 خوابیدخواب دیدکه منطقه وسیعی پرازآب است و

صدای آب همه جافرا گرفته...خلاصه برتشنگی

خودغلبه کردوتابیست وچهارساعت آبی ننوشیدولی

 برخلاف گفته ی عارف.امام زمان(عج)را هم ندید.

سریع به پیش عارف آمدوگله وشکایت کردکه چرا

امام زمان(عج)راندیده.عارف گفت:مگرمی شود؟

یعنی اصلاتودرطول این بیست وچهارساعت

چیزعجیبی ندیدی؟جوان گفت بله دراین مدت تامی

 خوابیدم خواب آب می دیدم.عارف گفت خوب همین است

 توتشنه آب بودی خواب آب را می دیدی.اگرتشنه ی

امام زمان(عج)بودی خواب اورا می دیدی!

 

یک عمر دویدم وبه کویت نرسیدم

دل ازتو شکستم ولی دل نبریدم

روی تو گُل انداخته شرم گنه ما
ما از گُل روی تو خجالت نکشیدیم


رفتیم و دویدیم همه عمر و نگفتیم
دنبال که رفتیم ،به سوی که دویدیم


تو سینه صد چاک زما خواستی و ما
حتی زفراغ تو گریبان ندریدیم

عالم همه جا بود محیط کرم تو
افسوس که ما قطره ای از آن نچشیدیم


بودیم سرافراز به مهر تو هَماره
هرچند زبار گنه خویش خمیدیم

 التماس دعا همه دوستانگل تقدیم شما



نظر  

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 89/10/18 ساعت 10:36 عصر موضوع | لینک ثابت