رهـگـــــــــــذر       

 از غم جور زمان خسته دلانیم همه     در گذرگاه جهان رهــــگذرانیم همه

می رود قافله عمرشتابان شب و روز              پی این  قافله ما نیز روانیم  همه

بارذلت مبند بر تن خودای دل                سرتن آسوده دراین خاک روانیم همه

امسال سومین بهاری است که تو نیستی پدر،بی تو بهار من خزان زرد است.بی تو

 بهار من زمستان سرد است.بی تو همه چیز رنگ غم، رنگ درد،رنگ تنهایی است

دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است

آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است

دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر

ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه را گیر

دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی

ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی

دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست

ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟

شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو سرد است

گفتم که بهار بی تو دیگر
پاییز تر از خزان زرد است



نظر  

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 94/1/7 ساعت 9:18 صبح موضوع | لینک ثابت