195روزه که تو رفتی

تازه فهمیدم یتیمی یعنی چی

تازه فهمیدیم که غریبی یعنی چی

تازه فهمیدیم میگن غربت یعنی چی

تازه فهمیدیم که بی کسی یعنی چی

تازه فهمیدیم که بی پدری یعنی چی

بی پدری یعنی اشک چشمی که هیچ وقت خشک نمیشه

بی پدری یعنی صدایی که هیچ وقت صاف نمیشه

بی پدری یعنی دلی که هیچ وقت خوشی نداره

بی پدری یعنی حسرت

بی پدری یعنی غریبی توی غربت

دستانم را بفشار

بفشار تا باز هم وجودت را حس کنم

حس کنم انگونه که در کوچه وبازار دست مرا می گرفتی

انگونه که راه رفتن اموختی مرا

انگونه که دستانم را میگرفتی و مرا در اغوش می کشیدی

انگونه که زمین می خوردم ودستانم را میگرفتی وبلندم میکردی و وجای جای درد مرا می بوسیدی

مدتیست پدر به زمینت خوردم

درد دارد تنهایی

قلبم درد گرفت

هیچ کس نیست باهاش درد دل کنم

خیلی تنها شدم پدر تنها تر از اونی که فکرش نمیکردم

دستانم را بگیر و بلندم کن وجای درد را ببوس تا قلبم ارام گیرد

یدجور دردم گرفته از غم دوریت پدر محتاج گرمای دستانت هستم دستم بگیر و حالم بپرس



نظر  

نوشته شده توسط زهرا در یکشنبه 92/3/19 ساعت 6:17 عصر موضوع | لینک ثابت